سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکوت بغض
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
نویسنده : هر چی اسممو بذاری...:: 87/11/26:: 10:46 صبح


تو می ایی /یقین دارم که می ایی /زمانی که مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند تو می ایی.یقین دارم که می ایی.پشیمان هم...
دو دستت التماس امیزمی اید به سوی من ولی پر می شود از هیچ
دستی
دست گرمت را نمی گیرد.صدایت در گلو بشکسته و الوده با گریه/بفریادی مرا با
نام میخواند و می گویی که اینک من/سرم بشکن/ دلم را زیر پا له کن
ولی برگرد...
همه فریاد خشمت را بجرم بی وفایی ها/دورنگی ها/جدایی ها بروی صورتم بشکن/مرو ای مهربان بی من که من دور از تو تنهایم!
ولی چشمان پر مهری دگر بر چهره ی مهتاب مانند نمی ماند.لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت را نمی خواند.
دگر ان سینه ی پر مهر ان سد سکندر نیست که سر بر روی ان بگذاری و درد درون گویی
تو می ایی زمانیکه نگاه گرم من دیگر بروی تو نمی افتد/هراسان/هر کجا/هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید/مبادا بر نگاه دیگری افتد.
دو
چشم من تو را دیگر نمی خواند/محالست اینکه بتوانی بر ان چشمان خوابیده
دوباره رنگ عشق و ارزو ریزی/نگاهت را بگرمی بر نگاه من بیاویزی
بلبهایم کلام شوق بنشانی.
محالست اینکه بتوانی دوباره قلب ارام مرا /قلبی که افتادست از کوبش بلرزانی/برنجانی/محالست اینکه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
تو
می ایی یقین دارم ولی افسوس ان پیکر که چون نیلوفری افتاده بر خاکست دگر
با شوق روی شانه هایت سر نمی ارد/بدیوار بلند پیکر گرمت نمی پیچد/
جدا
از تکیه گاهش در پناه خاک می ماند و در اغوش سر گور می پوسد و گیسوی سیاهش
حلقه حلقه بر سپیدی های ان زیبا لباس اخرینش/نرم میلغزد.
جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو...
دگر ان دستها هرگز بر ان گیسو نمی لغزد/پریشانش نمی سازد/دلی انجا نمی بازد.
تو می ایی یقین دارم.تو با عشق و محبت باز می ایی ولی افسوس...ان گرما بجانم در نمیگیرد/بجسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد.
یقین
دارم که می ایی.بیا ای انکه نبض هستیم در دستهایت بود.دل دیوانه ام افتاده
لرزان زیر پایت بود.بیا ای انکه رگهای تنم با خون گرم خود تماما
معبری بودند تا نقش ترا همچون گل سرخی بگلدان دل پاکیزه ی گرمم برویانند.
یقین
دارم که می ایی/بیا /تا اخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد.نگاهت غرق
در اشک پشیمانی بروی پیکرم باشد.دلت را جا گذاری شاید انجا
تا که سنگ بسترم باشد!

نظرات شما ()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

14878:کل بازدید
3:بازدید امروز
0:بازدید دیروز
درباره خودم
سکوت بغض
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
سکوت بغض
لینک دوستان


آوای آشنا
بایگانی
1
اشتراک